عنوانی در ذهن نبود...

ترجمه خودم از داستان قرعه کشی نوشته شرلی جکسون.

قرعه کشی

اثر شرلی جکسون

مترجم: مجتبی ماهر

صبح روز 27 جون هوا صاف و آفتابی بود. مثل روز های گرم تابستانی. هر طرف را که میدیدی پر از گل بود و چمن ها هم سبز بودند. مردم دهکده حدود ساعت 10 دور میدان، بین اداره پست و بانک، جمع شدند. در بعضی از شهر ها آن قدر مردم زیاد بودند که قرعه کشی دو روز طول میکشید و آنها مجبور بودند از 26 جون کارشان را شروع کنند. ولی جمعیت این دهکده فقط حدود سیصد نفر بود و قرعه کشی دو ساعت بیشتر طول نمیکشید. بنابراین ساعت 10 قرعه کشی را آغاز کردند تا مردم بتوانند برای ناهار به خانه برسند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ آبان ۹۲ ، ۰۳:۲۶
مجتبی ماهر

ای پر از آرزوهای فیلم های خندان 

بگو و ندان 

بگو

از روزمره های جذاب برای وقت غذا

از قرص های لاغری، نه از شبهاتت 

نه از سوالات مربوط به قدر و قضا 

بگو و ندان 

ندان که با دانستن راهی جز راه صادق نداری 

همه جا پر از گوسفندان در حال چرا 

تو هم که پر از هیچ راهی و فقط فراری 

تو را به هرچه مشکوکی قسم ندان 

ندان و بگو 

تو هم از معشوق های سابق خائنت بگو 

از عشق با سکس و خیانت بگو 

از عمل بینی و گونی و فلان و فلانجا بگو 

از تبلیغ های بیخود 

از اینجا و آنجا بگو 

ولی هر چه میگویی هیچ وقت ندان 

ندان و باور کن که معادله 

همواره که در هر آرایش است 

بی نظمی و پوچی و خستگی اش 

همچنان رو به افزایش است...


پ.ن. شعر از مجتبی ماهر


۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ مهر ۹۲ ، ۲۲:۴۹
مجتبی ماهر