عنوانی در ذهن نبود...

۱ مطلب در آبان ۱۳۹۲ ثبت شده است

ترجمه خودم از داستان قرعه کشی نوشته شرلی جکسون.

قرعه کشی

اثر شرلی جکسون

مترجم: مجتبی ماهر

صبح روز 27 جون هوا صاف و آفتابی بود. مثل روز های گرم تابستانی. هر طرف را که میدیدی پر از گل بود و چمن ها هم سبز بودند. مردم دهکده حدود ساعت 10 دور میدان، بین اداره پست و بانک، جمع شدند. در بعضی از شهر ها آن قدر مردم زیاد بودند که قرعه کشی دو روز طول میکشید و آنها مجبور بودند از 26 جون کارشان را شروع کنند. ولی جمعیت این دهکده فقط حدود سیصد نفر بود و قرعه کشی دو ساعت بیشتر طول نمیکشید. بنابراین ساعت 10 قرعه کشی را آغاز کردند تا مردم بتوانند برای ناهار به خانه برسند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ آبان ۹۲ ، ۰۳:۲۶
مجتبی ماهر